جستجو
ماهبانو صالحنژاد/
ما، من و تو جزیی از هستی بیکران و در ارتباط کمابیش با همه دیگر اجزای آن هستیم. از محیط اطراف و هرچه که در این محیط از مرده و زنده و نیمهجان هست، اثر میپذیریم و در این تردیدی نیست که به همان اندازه که این هستی و این مردگان و زندگان و نیمهجانانش به جان ما افتادهاند، ما در جان آنها اثرگذاریم. گرچه بیتردید گناه بخش بزرگی از نابهسامانیها را به گردن دولتمردان و زنان مسوول میاندازیم، نقش من و تو در این آشوبکده چیست؟ حواست هست که شهرت را چگونه زیستهای؟ شهر در تو چگونه میزید؟
بالبال زدن پروانهها در تمنای طوفان
در یک مجموعه آشوبناک و پر از تاثیرپذیری همچون آبوهوای زمین و یا دلهای ساکنانش، هر تغییر کوچک همچون حرکت ذرات هوا بر اثر بال زدن پروانهای میتواند موجی از تغییرات را به راه اندازد که ذره ذره عمق و حجم و جان بگیرد و شهری دوردست را طوفانی کند، به همان اندازه که تماشای تقلای کودکی برای به دست آوردن روزی درخیابانی، به آن لحظه خاص در دل من لرزهای میاندازد و این لرزش از دل من میرسد به واژه و ذره ذره عمیق و سوزان و پرمعنا میشود تا در اتاقی جهانی مردانی به فکر تمامی کودکان دنیا باشند. آیا نقش من و واژه و دل غمگینم را در آن اتاق ناچیز میبینی؟ اگر بله که تو قدر تمام تو را در این جهان نمیدانی و چشم بر اثر هر قدم خود بستهای.
ببین و چشم نپوش
از تجانس انسان و هستی ما را بیخبر کردهاند نه آن که بیخبر مانده باشیم، چراکه همه ما در دل میدانیم نقش ما را در این هستی بیکران و نقش هستی بیکران را در جان ما، چه اگر این دانسته در لایهلایه تمنای ناخودآگاه ما پنهان شده باشد. تو در جان شهر و شهر در جان تو نفوذ کرده و در جریان زندگی رابطهتان پیچیدهتر و جداییناپذیرتر شده است. من و ساری یکی شدهایم، در دل من درختان خیابان فرهنگ سربلند و پربرگ به قامتاند و من در دل ساری واژههای سبز میکارم. شاید تنها این به وضوح دیده شود که اگر درختهای خیابان فرهنگ را سر ببرند چه آتشی بر دل من میافتد اما این را به جان دریافتهام که بی حضور من و واژههایم، ساری هم شهر آفتابی امروز نخواهد بود.
پرتقال کوکی نباش
در سر و رو و شکل و ظاهر به نازنینی یک پرتقال، رنگ گرم و زنده بر پوستهای شفاف و خوشعطر، اما درون تو از طعم و جان خالی، مثل یک عروسک کوکی از فردی یا تفکری یا محیطی جان بگیری و کوک شوی و بدون آن فرد و تفکر و محیط از حال بروی، تو یک پرتقال کوکی شدهای. پرتقال کوکی نمادی از انسان مدرن است که در جهان مکانیزهاش به دنبال بهانه برای حرکت و حرارت و شادی زندگیست، حال آن که هر انسان خود منبعی از نور و گرماست و برای خوب بودن و خوبی کردن به هیچ دلیلی نیاز ندارد. آزادی تو، اثرگذاری تو، جان تو چیزی نیست که از کسی تمنایش کنی یا کسی بتواند آن را از تو بگیرد. تو از آزادیات ناگزیری و اثرت هرجا که بروی با توست. حتی اگر در زندانی اسیر شدهای این را بدان که آزادی با تو در سلول زندانت نشسته و از تو عمل میطلبد، زندانت را طرح آسمان اگر بزنی، خودت را فریب ندادهای، پرواز تو آغاز شده است.
شهر را آهسته قدم بزن
تو تمام شهری و شهر، همهاش در توست. اگر خود را از شهر جدا میبینی غلطی و اگر در شهر محو شدهای هم غلطی. این دوگانگی یگانه توست که بینهایت امکان برایت هدیه میآورد. لبخند پرنور تو میتواند بهترین خاطره مسافری از شهری تاریک باشد و به همان ترتیب فریاد خشم تو میتواند هزار لبخند در شهر را بیاثر کند و بمیراند. پرخاش و ولوله تو در سالن یک سینما میتواند اثری از «اصغر فرهادی» را حتی، برای مرد هنردوستی که در صندلی بعدی کنار تو نشسته بیمعنا کند و آرامشات، معمار حس منزل میشود برای مردی بی سر و همسر که بر نیمکت پارکی کنارت نشسته است. پیرزنی که دستش را بگیری و از خیابان بگذرانیاش، از تمام سرگردانیاش در خیابانهای شلوغ، دستهای تو را برای نوهاش خواهد گفت و زن دستفروشی که پا بر بساطش گذاشتی و گذشتی، سنگینی قدمات را از یاد نخواهد برد. شهر اگر در آمد و شد اتومبیلها بیمعنا شده، توقف تو در کنارهی خیابان و برای کودکان چهاراهش، شیرینی بردنت و شیرینی نوازشت بر سرهای آنان را خواهد دید و فراموش نخواهد کرد و بدان که عطر بهارنارنج از عیدانه شهر قهر میکند اگر تو شکوفهها را تنها برای دمنوش خودت بخواهی. خودت را در شهر و شهر را در خودت دست کم نگیر.
بسیاری یک و یگانگی بس
رابطه من و تو با جامعه انسانی این شهر یا هر کجا که برویم همین است. خوب و بد در کنار هم بر مرزی باریک در انتظار تصمیم ما برای هر عمل کوچکاند که اینروزها این تصمیمها را در هیاهوی زندگی مدرن گم کردهایم و به نوعی نمیدانیم چه میکنیم. همه ما برآمد این فرآیند اجتماعی خود هستیم و این فرآیند از تصمیمات تک به تک ما تاثیر میپذیرد و تو بیش از آن که بدانی آن را منقلب کردهای.
«یک» همان «بسیار» و «بسیار» همان «یک» است و این «من» و «تو» و این «جامعه» محصول و مکمل یکدیگرند. انسان و شرایط یک همراهی و هستی درونی و جداییناپذیر را تجربه میکنند. خصوصیترین حرفها و عملهایت میتوانند به محض واقعیت پیدا کردن، به امری اجتماعی تبدیل شوند و یا امری اجتماعی را رقم بزنند. کلمات و عمل ما هستند تا درک حضور انسانها را برای خودشان و دیگران ایجاد کنند. جمع من و تو به راحتی بر شرایط تاثیر میگذارد و شرایط دغدغههای فردی من و تو را تولید میکند و باز دغدغه را من و تو میتوانیم با آگاهی و آرامش دگرگون کنیم. حال اگر من و تو، چه شاعر و نویسنده و زایندگان واژهها، چه هنرمندی آفریننده طرح و تجسم و خیال، چه در بازاری مشغول کسب و کار و چه در محضر استاد و آموزگار و چه خانهدار، این هزارتوی «یک» به «بسیار» و «آدمی» در «شهر» را یک بار هم که شده در پیچ و خمش رفته و درکش کرده باشیم، هر اثری که از خود به جای میگذاریم را تا حد توان «نیک» خواهیم ساخت. پندار و گفتار و رفتار من و تو در این شهر میتواند زایش هنر باشد و زیبایی و باران نور و یا ضربهای از خشم و تاریکی و بیشمایلی؛ «من» و «تو»، «همه»ایم
و «همه» ما.